LOVE

LOVE

LOVE
LOVE

LOVE

LOVE

عشق8

خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته

بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته

غم آمده و اشکم را در آورده

کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم

کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ،

اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ،

کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را با حرفهایش بشکند ،

مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند

کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ، حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در

این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ، حس نمیکند درد این دل تنهای مرا

نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم

قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را

نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا

نیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفا

نیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداند

وقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم را

خسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته ام

نوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منی

نوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیا

نیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداند

من که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته مدتهاست که با تنهایی رفیقم ،

 هنوز هم به حال این دل خویش میگریم

بی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم را

بی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ، بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد

 و مرا آرام کند ، کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!

کجاست آن کسی که میخواستم مرا باور کند…

عشق7

یکی بود یکی نبود،یه دروغ کهنه نبود

یکی موند یکی نموند

حرف راست قصه بود

یکی موند با غصه ها،به غم عشق مبتلا

یکی رفت چه بی وفا، با دو رنگی آشنا

اونکه موند،دلشو غصه سوزوند، پشتشو دوری شکوند

زیر آوار جفا،دل دادش به هر بلا،با همه عشق و وفا

راهی شد تو قصه ها

اونکه موند یه قصه ساخت،اما هستی شو باخت

قصه ها به سر رسید

اون به عشقش نرسید،هیشکی خوابشو ندید، گل یادشو نچید

گم شدش تو قصه ها توی شهر عاشقا...

عشق6


من یه عاشق دلخسته ام
امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد
دوستان نظر گدایی نمیشه
اگه دوست داشتید برام نظر بزارید
خوشحال میشم
ممنون که به من سرزدید

ღღღღღღ

نقــاش خــــوبی نــــبودم…
اما
ایــن روزها…
به لطـف تــــــــــو…
انـــتظار را
دیـــدنی میکــشـم

ღღღღღღ

مجنون با انگشت روی خاک مینوشت :
لیلی لیلی...
پرسیدند چه میکنی؟
گفت چون میسر نیست من را کام او ...
عشق بازی میکنم بانام او ...

ღღღღღღ

یکی میپرسد اندوه تو از چیست
سبب سازسکــوت مبهــمت کیست
برایش صادقــانه میــنــویــســم
برای آنکه بــایــد باشــد و نــیــســت

ღღღღღღ

چه موجود عجیبی است این انسان...!
وقتی صدایش می کنی،نمی شنود...
وقتی به دنبالش می روی، نمی بیند...
وقتی دوستش داری، به فکرت نیست...
اما..........
وقتی می شنود که دیگر صدایت گرفته...
وقتی می بیند که خسته در راه افتاده ای...
وقتی به فکرت هست که دیگر نیستی...

ღღღღღღ

اگر جمله ی دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست
اگر جمله ی دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست
اگر جمله ی دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست
اگر جمله ی دوستت دارم پایان همه جدایی هاست
اگر جمله ی دوستت دارم کلید زندان من و توست
پس با تمام وجود فریاد می زنم.....
دوســــتــت دارم

ღღღღღღ

مــرا چه به فلــسفه ؟؟؟
من هنــوز در منطــق چشــمانت مــانــده ام !

ღღღღღღ

خدایــــــــــــــا ؛
کسی را که قسمت کس دیگریست،
سر راهمان قرار نده
تــا شبهای دلتگنیــش بــرای مــا باشد
و روزهــای خوشش بــرای دیگری

عشق5


♥کـ ـآشـ مـــــے شـ ـد ...                  


یکــ لحظـ ـهـ جآیمــآنـ رآبآ همـ عوضـ کنیمـ ...       


 شآیـد تُــ میفهمیدے چهـقـدر بے انصآفے .        


و منـ مـــــے فهمیـ ـدمـ چـ ـرآ
   

عشق4

نمی نویسم...


کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…

گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…

نمی نویسم …


تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….

نـمـی نـویـسـمــ….

تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….

تـا نـخـوانـی…

نـدانـی….

کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!

مـی خـنـدمــ….

تـا یـادم بـمــانـد…

تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!

تـا یـادم نـرود…

کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…

تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…

شـکـسـتـه امــ….

روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….

ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….

و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…

خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…

و اکــنـون ایــن مـنـمــ!

هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!

بـگــذار نـنـویـســـمــ…

مــن…

لــبــخـنـد مـی زنــمــ….